گاه دل تنگ میشوم . دل تنگتر از همه ی دل تنگی ها ... گوشه ای مینشینم وحسرت ها را میشمارم
و صدای شکستها و خنده ها را. و وجدانم را محاکمه میکنم . من کدام قلب را شکسته ام؟
وکدام امید را نا امید کردم؟ کدام خواهش را نشنیدم و کدام احساس را ضایع کردم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دل تنگم! و عذاب میکشم...!
می دانی او کیست؟
شاید فهمیده ای
آری آری من و تو هم
زیرا هم زمان هستیم و هم زمان نیستیم
---------------------------------------------------------------------------------------------------
عذاب کشیدن هم فایده ای نداره محکوم کردن هم همینطور چون که گذشته ها گذشته و ما چاره ای جز گذراندن عمر نداریم.
کجایی؟دیگه احوالی نمی گیری؟
به بچه ها سلام برسون.