دست نویس ..!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

خاطرات ..

خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر..
گاهی وسط خــــــــــیابان

گاهی موقع خواب

گاه و بیگاه ..

و

ســـــــــــردت میکنند..

خاطرات تمام نمی شوند،فقط تمامت میکنند !

 

 




+ چقدر خوبه که Line هست
چقد بهتر که تو لاین میشه پست گذاشت
چقد بهتر تر که یه پست باید حذف بشه
و چه عالی که بلد نباشی پست Line  حذف کنی و ...
و چه جالب که همزمان با پست گذاشتنم تو اینجا باشه!
:)


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

خاطره یک نیمروز اصفهان گردی با 2+1 تن از دوستان !

◄دوشنبه شهریور

با هماهنگی قبلی با محمدرضا و احسان ساعت نه صبح اماده شدیم که

بریم اصفهان گردی نه ول گردی!کاملاً هدفمند !

اول اینکه بعد مدت ها یه دیداری تازه کنیم یه عشق و حالی کنیم!

دوم اینکه کتابای تست کنکورما ببرم بفروشم

سوم اینکه یه سر بریم پاساژ کامپیوتر طالقانی

چهارم یه نهاری بزنیم تو رگ

پنجمم یه دکتر برم و برگردیم !

همه این پنج مورد را جدا جدا توضیح میدم و پیشنهاد میدم مورد آخر را حتماً بخونید!


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

✔ سردار آزمون



دیشب برنامه بعضیا شبکه سه

مهمونش سردار آزمون بود

چقد من این پسر را دوست دارم

خیلی خواستنیه

انصافاً دو تا گلشم خیلی قشنگ بود تو جام ملت ها!

دیشب دو تا خاطره تعریف کرد پکیدم از خنده :))))

"

مجری برنامه "بعضی ها" از او خواست تا چند تا خاطره تعریف کند که آزمون گفت:«در تیم ملی وحید امیری اصلا زبان انگلیسی بلد نیست.در بازی با عراق روی او خطا کردند که وحید به داور گفت"آقای داور خطا بگیر".به او گفتم داور فارسی که نمی فهمد.»

در سپاهان هم که بودیم یک بار رفتیم عربستان.بازی با الهلال بود.در آن بازی پشه رفت توی چشم رحمتی.خسروحیدری داور را صدا زد و فکر می کرد الان یک نفر می آید با داور انگلیسی حرف می زند.وقتی داور آمد او نگاه می کرد و داور هم نگاه می کرد.بعد خسرو ادای پشه را در آورد تا به داور بفهماند که در چشم رحمتی پشه رفته است.»

"

{شاید خوندنش به خنده داری شنیدن از زبان خودش نباشد}


دمش هم خیلی داغ ! چقد از دهه هفتادیا تعریف کرد ^_^

ایشالا هر جا باشه موفق باشه

این متن مشروح گفتگو : گفتگو علی ضیا و سردار آزمون

اینم کلیپ برنامه دیشب : گفتگو صمیمی با سردار آزمون

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

آلودگی هوا !

دیشب حدود ساعت 10:45 دقیقه لحظاتی از خانه خارج شدم!

چشمتون روز بد نبینه!دماغتون بوی بد نَشنُفه! :))

Li/Na/K/Rb/.../Mg/As/S/Zn/.../H و خلاصه ..

کل 109 عنصر جدول مندلیف رفت تو مغز ما!

نه اینکه حفظ کرده باشما!همش تو هوا موجود بود!نفس که میکشیدی همینطور فرت فرت میرفت تو اعماق مغزمون! :))

خدائیش دیشب هوا خیلی آلوده بود

+ یادش بخیر سال اول دبیرستان که بودم،چهارسال پیش!اون زمان پنجشنبه ها تعطیل نبود!

بخاطر آلودگی هوا دوشنبه،سه شنبه،چهارشنبه  و پنجشنبه را تعطیل شدیم!

اول دوشنبه گفتن یه روز!و همینجور هی یه روز یه روز تمدید شد!

ما که سرمون داغ بود چیزی از آلودگی بارمون نبود!ولی خعلی خوش گذشت!

++ کلاً شهرمون بخاطر کارخونه های زیادی که دور و برماست خیلی آلوده اس

به جرئت میتونم بگم اینجا از شهر اصفهان آلوده تره

اسنادشم موجوده

جای سواله برام که چرا تعطیل نکردند مدارس را!یادم میاد سنوات قبل که ما بخاطر آلودگی تعطیل میشدیم خیلی نامردی بود!

ینی اول اگه تهران تعطیل میکرد ما را هم اینجا تعطیل میکردند ولی اگه تهران تعطیل نبود اینجا خود گوگرد هم تنفس میکردی تعطیل نمیکردند!

نمیدونم منطق مسئولان تعطیل کردن{یادش بخیر زمان ما آقای شیشه فروش مسئولش بود/اینقد تو اخبار اسمشو شنیدیم یادم مونده} چیه دقیقن!؟؟ولی انصافاً اینجا اوضاع خیلی خرابه!



** راستی! روز دانشجو مبارک!

چرا روز "پشت کنکوری" نداریم؟؟ :دی


× امروز و امشب  سرم خیلی شلوغه!احتمالا سرمآلودگی بخورم :))

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

خاطره

سلام

پست قبلی که به لطف بلاگ حذف نشد

الان{ساعت11 و ربع روز جمعه} حوصلم سررفته بود

یک لحظه خاطره ای به ذهن گرام بنده رسید که صرفاً جهت "وبلاگ پرکنی" خواستم اینجا بنویسمش!

دو سال پیش که رفته بودیم مشهد{تابستان بهمراه خانواده}

بعد از نماز ظهر تو صحن جامع رضوی معمولاً فرشایی که واسه نماز پهن کردند را دیر تر از بقیه صحن ها جمع میکنن

منم رو یکی از این فرشا دراز کشیده بودم و تو سایه لذت میبردم

{ چند باری شده بود که دراز کشیده بودم و خادمی میومد میگفت بلند شو منم دیگه هروقت میدیدم خادم میاد طرفم اتوماتیک بلند میشدم}

ایندفعه خادمی که اومد طرفم من سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون و دراز بکشم(آخه خعلی داشت میچسبید :دی)

خادمه اومد جلو و گفت:"آقا پاشو..جوون پاشو"

منم گفتم:"تا بیان فرشا ا جمع کنن بلند میشم"

خادم گفت:"پاشو برو باغ رضوان 1 بخواب"!!!!!!!!!!!!!!!! |توجه:پاورقی را الان نخوانید،به خواندن خاطره ادامه دهید!|

منو میگی چشام چارتا شد!

هیچی خلاصه کلی بحث و جدل!

آقا خادمه منو با این ماشین برقیا برد تو باغ رضوان!!!!!!!!وای عجب جایی بود!کلی ازش معذرت خواستم و رفتم!

حالا شمایی که این پست را میخونی میگی خب این الان به ما چه؟؟ :))

نکته اش این بود که

1 باغ رضوان برای اهالی اصفهان همان گلستان زهرا؛قبرستان است ولی برای اهالی مشهد باغ رضوان محل خیلی شیک و ترتمیز برای استراحت میباشد!

هیچی دیگه!وقتی خادم فهمید بیچاره میخواست از دل من دربیاره یادم نیست بعدش چی شد دیگه

* مهمترین قسمت این خاطره همون جایی بود که سوار ماشین برقیا شدم!آخه همیشه فقط افراد مسن را سوار میکرد و من همیشه میخواستم یه بارم شدم بشینم ببین چجوریاس!

دعا کنید بازم برم مشهد..امام رضا بطلبه حله..


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔