** پیشنهاد می کنم حتماً تا آخر بخونید
دمِ عید بود و اَبوی جانمان ما را با اهل بیت فرستاده بود تا برویم چِش و چال بازار را درآورده و دمِعیدی کأنه حوران و غلامان بهشتی نونوار و شیکوپیک بشویم!
دمِ عید بود و اَبوی جانمان ما را با اهل بیت فرستاده بود تا برویم چِش و چال بازار را درآورده و دمِعیدی کأنه حوران و غلامان بهشتی نونوار و شیکوپیک بشویم!
خوانندگان عزیز توجه فرمایید:
اینجا زرین شهر !صدای
هم اکنون راس ساعت 24بامداد! شبکه اجتماعی فیسبوک بدون هیچگونه فیلتر شکن باز است!!!
اینم سندش:
ای کاش همه چیز هندسه داشت
جبر بود
جمع و تفریق و ضرب و تقسیم داشت
شادی ها در هم ضرب می شدند
بدی ها از هم کم می شدند
پول ها تقسیم بر تعداد می شدند
و نیاز ها با کمک هم جمع می شدند . .
+ متن کامل در ادامه مطلب...
حسین دفترچه یادداشتی داشت که محاسبه نفس و اعمال روزانه اش را در آن می نوشت و از نفس خویش حساب میکشید.
مثلاً نوشته :
امروز کارم با برنامه و نظم پیش نرفت
باری صرف صبحانه خیلی وقت تلف کردم
چون در جایی مستقر نبودم،نتوانستم نمازم را سروقت بخوانم.
شنبه،ظهر خیلی ناراحت بودم برای همین نمازم را بی روح خواندم
چهارشنبه،چون سر پست بودم نتوانستم نماز اول وقت بخوانم
چهارشنبه،چون یکی از دوستان بد قولی کرده بود ناراحت بودم و هرچی هم سعی کردم نتوانستم بخندم.با مادرم ناراحتی کردم و بعد از یکی دو ساعت معذرت خواستم،با بچه برادرم تند صحبت کردم.
باید سعی کنم تکرار نشود.
سالها رو در روی رویا و رایانه
زمزمه کرده ام
و کسی صدای مرا نشنید!
تنها چند سایه سر به راه
همسایه صدای من بودند
گفتم دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید
گفتم کتاب تربیت سگ و تربیت کودک را
در یک قفسه نگذارید!!
گفتم دهاتی حرف بدی نیست
گفتم : تمام این سالها
صادق و سهراب برادر بودند
می شود صدای پای آب را
از پس پرچین نیلوفری پوش بوف کور شنید
هرگز حرفهای قشگ نگفتم
نگفتم : چرا در قفس همسایه ها کرکس نیست
کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم
گفتم قفس ها را بشکنید
و با نرده های نازکش
قاب عکس بسازید
و جواب همه این حرف ها
سنگ و ریسه و دشنام بود
ولی این خط این نشان
یک روز همه دهاتی می شویم
سقف های سیمان و سنگ را رها می کنیم
و کنار سادگی چادر می زنیم
این خط این نشان
یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شود
کبوتر ها و کرکس ها
در لوله های خالی توپ تخم می گذارند
و جهان از صدای ترقه خالی می شود
یک روز خورشید پایین می آید گونه زمین را می بوسد
و آسمان آرزو های من
آبی می شود
باور نمی کنی
این ________(خط)
این × (نشون)
امروز بعد از کلاس شیمی(ساعت9:30) داشتیم با بچه ها(مهدی و مهدی)برمیگشتیم خونه!بعد یکی از مهدی ها به من گفت یه زنگ بزن به اون مهدی ببین آهنگ پیشوازش چیه!!!
من گوشی پیشم نبود!گفتم خب حالا خودت بگو چیه!!گفت درباره رهبر هستش و اینا..
من ناخودآگاه یاد یه سرود بود که تو دوران راهنمایی حفظش کرده بودیم برای گروه سرود افتادم!!وقتی از بچه ها خدافظی کردم و مسیرم باهاشون جدا شد!تو راه همش فک میکردم که کل سرود یادم بیاد!!
فقط این یه تیکه اشو یادم میومد!:
ما دیگه نمیگذاریم دستای تو بسته بشه / مثه حیدر دلت از امّت خود خسته بشه
مثه سلمان و ابوذر در خونت میشنیم / ..
من خیلی از سرودش خوشم میومد!
الان که رسیدم خونه نسبتاً همش یادم اومد!با یه سرچ ساده آهنگ را پیداش کردم..
میذارمش اینجا که یادی از گذشته ها برام زنده بشه..
* متن آهنگ در ادامه مطلب..
سرکار خانم اشتون!
سلام علیکم
به رسم اینکه میهمانید به شما خوش آمد می گویم، اما از تعارفات می گذرم و سر اصل مطلب می روم؛
خانم
اشتون من به نمایندگی از تمام مادرانی که فرزندان برومند خود را در دفاع
مقدس و انقلاب خویش از دست داده اند، این چند خط را برای شما می نویسم.
مادرانی که هنوز که هنوز است، بسیاری شان چشم انتظار یافتن نشانه ای یا
گرفتن خبری از جگرگوشه شان هستند.
خانم اشتون!
شما به ...
مثل مسافر بی قرار بود.هیچ شبی خواب نداشت و آرام نبود.در آن یخ و برف و سرمای کوهستان،از این قله به آن قله!از این پاسگاه به آن پاسگاه!این شده بود کار هرشبش .
یکی از شب ها آمده بود بالای قله برای سرکشی به پایگاه ما.همه سنرهای نگهبانی را سرزد و آمد داخل سنگر استراحت.همینطوری که نشسته بود خوابش برد.پوستینی که آنجا بد رویش انداختم.بعد از مدتی از خواب پرید و گفت:چقدر خوابیدم؟گفتم حدود دوساعت!گفت:ای وای خیلی زیاد شد.صبح مریوان جلسه دارم!باید اونجا باشم.
گفتم:برادر قجه ای خیلی خسته اید،یه کمی استراحت کنید.
قاطعانه و با لبخند گفت : الان وقت استراحت نیست.آسایش و استراحت بمونه برای بعدها.
وضو گرفت ،نمازش را خواند و زد به راه که برسد مریوان.
برای یک رزمنده عادی یک صبح تا ظهر طول میکشید تا برسد دزلی ، حالا از دزلی تا مریوان بماند