سالها رو در روی رویا و رایانه

زمزمه کرده ام

و کسی صدای مرا نشنید!

تنها چند سایه سر به راه

همسایه صدای من بودند

گفتم دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید

گفتم کتاب تربیت سگ و تربیت کودک را

در یک قفسه نگذارید!!

گفتم دهاتی حرف بدی نیست

گفتم : تمام این سالها

صادق و سهراب برادر بودند

می شود صدای پای آب را

از پس پرچین نیلوفری پوش بوف کور شنید

هرگز حرفهای قشگ نگفتم

نگفتم : چرا در قفس همسایه ها  کرکس نیست

کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم

گفتم قفس ها را بشکنید

و با نرده های نازکش

قاب عکس بسازید

و جواب همه این حرف ها

سنگ و ریسه و دشنام بود

ولی این خط این نشان

یک روز همه دهاتی می شویم

سقف های سیمان و سنگ را رها می کنیم

و کنار سادگی چادر می زنیم

این خط این نشان

یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شود

کبوتر ها  و کرکس ها

در لوله های خالی توپ تخم می گذارند

و جهان از صدای ترقه خالی می شود

یک روز خورشید پایین می آید گونه زمین را می بوسد

و آسمان آرزو های من

آبی می شود

باور نمی کنی

این ________(خط)

این × (نشون)