◄دوشنبه شهریور

با هماهنگی قبلی با محمدرضا و احسان ساعت نه صبح اماده شدیم که

بریم اصفهان گردی نه ول گردی!کاملاً هدفمند !

اول اینکه بعد مدت ها یه دیداری تازه کنیم یه عشق و حالی کنیم!

دوم اینکه کتابای تست کنکورما ببرم بفروشم

سوم اینکه یه سر بریم پاساژ کامپیوتر طالقانی

چهارم یه نهاری بزنیم تو رگ

پنجمم یه دکتر برم و برگردیم !

همه این پنج مورد را جدا جدا توضیح میدم و پیشنهاد میدم مورد آخر را حتماً بخونید!


1-

آخرین باری که من و احسان و محمد دور هم بودیم نزدیک چهار ماه پیش فک کنم بود!کلاً تو دوران مدرسه که با هم بودیم دیگه بعدش هر کی رفت پی خودش!محمد رفت دانشگاه و احسان پشت کنکوری مثه من !حالا که دیدیم دیگه فرصتای آخره که میتونیم با هم باشیم از فرصت استفاده کردیم و اره و اینا .. !

رفتیم میدون امام و یه فالوده ای زدیم و یه عکسی گرفتیم و ..

من میخواستم یکم با توریست ها صحبت کنم منتها از خنده نمیتونستم صحبت را باز کنم .. نه که انگلیسیمم خیلی خوبه : )))

2-

یه مشت کتاب داشتم که انصافاً در حد نو نگهشون داشته بودم موقع کنکور!البته نه اینکه استفاده نکنم منتهی همچین شیک و تر و تمیز نگهشون داشتم..کلاً مغازه های پاساژ چهارباغ (سر خیابون آمادگاه) کتاب دست دوم خرید و فروش میکنن ما هم رفتیم اونجا و از قضا آقای فروشنده با همین محمد ما آشنا در اومد و فهمیدیم تو کتاب هم پارتی بازی فوران میکنه :دی

کتاب ها را با قیمت خوبی فروختیمو و با رضایت تمام این مورد هم انجام شد!دمت گرم محمد ..

+ لازم به ذکر است یه سری کتاب دیگه هم خونه مونده اگه کسی خریداره کامنت بده با تخفیف خوبی میفروشم

3-

احسان خان تقریباً نزدیک به یه ساله داره لپ تاپ میخره و هنوزم داره میخره :دی

از طرفی راه انقلاب تا خیابون طالقانی را مسدود کردند و واحد اون طرفا نمیره

ما هم با واحد رفتیم تا آخر شمس آبادی پیاده شدیم و هــــــی پیاده روی

محمدم که زانو درد داشت :دی

خلاصه رسیدیم اونجا و اینور اونور قیمت میگرفتیم و .. کلی شماره گرفتیم ( و حتی شماره دادیم )

ساعت یک و ربع بود..

بعد اون همه پیاده روی گشنه و تشنه بودیم..

نمازا همونجا تو زیر زمین پاساژ خوندیم و برگشتیم سمت چهارباغ تا آقا احسان خان یه مغازه "بریانی" پیدا کنه !!

4

همونقدری که پیاده اومده بودیم تا پاساژ همونقدرم پیاده منتها ساعت یه ربع به دو بعد از ظهر تو اون گرما و در ضمن گشنه و تشنه باید برمیگشتیم سمت چهار باغ

کلاً نمیدونم چجوریه که ما همونا که میخوایم همووقت کیمیا میشه!حالا اگه بریونی نمیخواستیم همه مغازه ها بریونی بود امروز که میخواستیم هیچ مغازه ای پیدا نمیشد!(رفتیم از یه مغازه کبابی بپرسیم بریونی کجا هست؟ زور زور میخوست کباب بده بهمون )

منم که از قبل به محمدرضا قول "همشهری" داده بودم بردمش همشهری و جاتون خالی همبر گرفتیم و بخاطر جا نبودن رفتیم سی و سه پل

خوردیم و نوش جان کردیم و دراز کشیدیم و برگشتیم سمت آمادگاه

5-

ساعت سه ظهر

کلی دوباره پیاده روی کردیم ( وووووووو چقد پیاده روی کردیم،لامصب خط واحدا را بلد نبودیم که با واحد بریم)

رسیدیم به دکتر ( نزدیک فلکه فلسطین) رفتیم طبقه سوم

" تا اطلاع ثانوی مطب دکتر سلیمانی فر تعطیل می باشد" : |

دکتر خارج تشریف بردند !

تروخدا اگه دکتر این پست را میخونی برگرد! من تا آخر شهریور هستم فقطااااا

و امــــــــا

کل این یه طرف ، برگشتمون یه طرف !

سر انقلاب که سوار واحد  شدیم برای ترمینال زاینده رود

کلاً اینقدر پیاده روی کرده بودیم خیلی خسته شده بودیم

من یکم تو اتوبوس خوابم گرفته بود ولی خب نتونستم بخوابم

رسیدیم ترمینال

رفتیم تو مینی بوس بشینیم

محمد و احسان رفتند نشستند منم رفتم آب بخورم و برگردم

دیدم عه عباس حیدری هم تو مینی بوسه !

رفتم کنار عباس نشستم

دقیقاً ردیف دوم و سمت راست ینی سمت چپم عباس بود و راستم خالی!

دیگه تو مینی بوس عنان از کف برفت!

آها اینم بگم اون کتابها که تو مورد دو گفتم یه سری شون را نخرید و تو کیفم بود و کیف رو پاهام بود

من خوابم برد ..

و ناگهان

یهو تو پیچ ذوب آهن مینی بوس پیچید و من نپیچیدم : )))))

شتتتتتتتتتترق

کیف افتاد وسط مینی بوس و من در آستانه پخش شدن کف مینی بوس

چشامو باز کردم اینور اونورا نگاه کردم گیج و منگ بودم

عباس و احسان و محمد که از خنده پکیدند ..

اون ته مینی بوسم دو تا دختره بودند تا آخر مسیر صدای خندشون قطع نمیشد میخواستم بزنم دهنشون !

ولی خدایی خیلی باحال بود

خودم الان یادم افتاد خندم گرفت

قشنگ سرم رسید نزدیکه کف مینی بوس

و دیگه حدود ساعت 5ونیم بود برگشتیم

در کل خوب بود

این تهش عالی بود

 

* خاطره سفر + عکسهای شمالم به زودی میزارم!