دست نویس ..!

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید قجه ای» ثبت شده است

رمز پست قبل

سلام

پست یادواره شهید قجه ای:

سلام

همونطور که در این پست گفتم،اونروز رفتم شهدا برای برگزاری اولین یادواره در این حد در سطح شهر!

معمولاً اینطور یادواره ها کمتر تو شهرمون برگزار میشه..

معلوم بود خیلی برنامه ها واسه این یادواره دارند

ساعت تقریبا حول و حوش 6 بود که از خونه راه افتادیم !

چون با ماشین بودیم پنج دقیقه ای رسیدیم!

ولی ماشاالله خیلی خیلی شلوغ بود!طوری که مردم علاوه بر اینکه سالن برگزاری یادواره و فضای اختصاصی درون پرده را پرکرده بودند،حتی تو راهرو هم جا نبود بریم! (کلیک)

خب ما هم رفتیم قسمت پذیرایی!جاتون خالی یه کیک و شربتی خوردیم و رفتیم سر قبر پسرعموی شهیدم! (کلیک)

چون هوا خیلی گرم بود رفتیم تو سایه!بعضی رفقای قدیم(عباس.ش،عرفان.ع و ...)هم بودند..

حدوداً ساعتای 7،بیست کم (18:40) بود که من دوباره یه سر زدم ببینم خلوت شده یا نشده..

رفتم دیدم حداقل میشه تو راهرو را نگاه کرد(کلیک)!

واقعاً هم جمعیت خوبی اومده بود هم فضای کمی اختصاص داده بودند..

رفتم جلوتر (کلیک)

خیلی دوست داشتم برم داخل و از تو صحنه ها را ببینم ولی خب نمیشد!

یکم همینطور سر پا برنامه را دیدم

یه آقایی بود گویا از همرزمان شهید قجه ای بود،خاطرات زیبایی تعریف میکرد!

برنامه های تدارک دیده خیلی خیلی جالب بودند..

تا بالاخره یکی از مسئولین برگزاری اومد دم در گفت اون جلو جا هست که بشینید،منم از خدا خواسته رفتم داخل!(کلیک)

خاطرات جالبی و زیبایی نقل میکردند از شهید قجه ای!

یه برنامه دیگه ای هم داشتن که رونمایی از کتاب و نرم افزار و پوستر شهید حسین قجه ای بود..

همه چیز خیلی خوب پیش میرفت!به زیبایی تمام مادر شهید قجه ای از کتاب رونمایی کرد!

کتاب "پهلوان گود گرمدشت" نوشته گلعلی بابایی!

نرم افزار اندروید "فاتح خرمشهر"!

پوستر (کلیک)

قرار شد به عنوان هدیه پک کامل این سه محصول را به حضار بدهند..

و اینجا بود که موج عظیمی از انتقادات شروع شد..


بقیه پست رمز دار است!فقط به برخی افراد رمز داده میشود..

در آینده شاید رمز حذف شود

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

یادواره شهید قجه ای

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
✔ ASRz ✔

یادواره 1

امروز رفتم گلستان شهدا !

واسه این برنامه :                      یادواره


خیلی حرف ها درموردش دارم بزنم!درمورد کل مراسم !

خدا اگه همراهیم کنه همه حرفامو میگم!

هم خوشحالم هم ناراحت!

همه چیز را خواهم گفت..

بی منظور! بی قصد ! بی غرض !

مهم نیست؛هر کی هر برداشتی دوست داره بکنه!ولی من مسئول حرفای خودمم نه برداشت دیگران!


خداوند هر کس را که بخواهد عزت می دهد و هر کس را که بخواهد ذلت می دهد،

همه نیکی ها به دست خداست و خداوند بر هر کاری تواناست


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

یادواره سی و دومین سالگرد شهادت شهید قجه ای

یادواره سی و دومین سالگرد شهادت سردار عاشورایی سپاه اسلام :

"شهید حسین قجه ای"




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

خاطره 3 / الان وقت استراحت نیست

حسین دفترچه یادداشتی داشت که محاسبه نفس و اعمال روزانه اش را در آن می نوشت و از نفس خویش حساب میکشید.

مثلاً نوشته :

امروز کارم با برنامه و نظم پیش نرفت

باری صرف صبحانه خیلی وقت تلف کردم

چون در جایی مستقر نبودم،نتوانستم نمازم را سروقت بخوانم.

شنبه،ظهر خیلی ناراحت بودم برای همین نمازم را بی روح خواندم

چهارشنبه،چون سر پست بودم نتوانستم نماز اول وقت بخوانم

چهارشنبه،چون یکی از دوستان بد قولی کرده بود ناراحت بودم و هرچی هم سعی کردم نتوانستم بخندم.با مادرم ناراحتی کردم و بعد از یکی دو ساعت معذرت خواستم،با بچه برادرم تند صحبت کردم.

باید سعی کنم تکرار نشود.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

خاطره 2 / الان وقت استراحت نیست

مثل مسافر بی قرار بود.هیچ شبی خواب نداشت و آرام نبود.در آن یخ و برف و سرمای کوهستان،از این قله به آن قله!از این پاسگاه به آن پاسگاه!این شده بود کار هرشبش .

یکی از شب ها آمده بود بالای قله برای سرکشی به پایگاه ما.همه سنرهای نگهبانی را سرزد و آمد داخل سنگر استراحت.همینطوری که نشسته بود خوابش برد.پوستینی که آنجا بد رویش انداختم.بعد از مدتی از خواب پرید و گفت:چقدر خوابیدم؟گفتم حدود دوساعت!گفت:ای وای خیلی زیاد شد.صبح مریوان جلسه دارم!باید اونجا باشم.

گفتم:برادر قجه ای خیلی خسته اید،یه کمی استراحت کنید.

قاطعانه و با لبخند گفت : الان وقت استراحت نیست.آسایش و استراحت بمونه برای بعدها.

وضو گرفت ،نمازش را خواند و زد به راه که برسد مریوان.

برای یک رزمنده عادی یک صبح تا ظهر طول میکشید تا برسد دزلی ، حالا از دزلی تا مریوان بماند



 + خاطره 1 / الان وقت استراحت نیست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

خاطره 1 /الان وقت استراحت نیست

گفتم: داداش دختر همسایه را بعد از ازدواجش دیدم که گریه می کرد و میگفت : من داداشت را حلال نمی کنم.

متعجب شد و پرسید چرا؟؟

گفتم آخه میگفت:من حسین را خیلی دوست داشتم ولی به خواستگاریم نیومد تا من ازدواج کردم.

تا حالا عصبانیتش را ندیده بودم اما این دفعه به شدت عصبانی شد و گفت :

چرا زودتر به من نگفتی؟من خوشحال شدم و گفتم:اگه گفته بودم میرفتی خواستگاری؟!

گفت : نه! یه کاری انجام می دادم که از من تنفر پیدا کنه و این قضیه را بیخیال بشه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔

الان وقت استراحت نیست ! / خاطرات شهید قجه ای

چند وقت پیش با وبلاگ قبلیم تو یه مسابقه وبلاگ نویسی که تو شهرستان انجام شد شرکت کردم!به یاری دوستان تونستم دوم بشم!!(خدائیش خعلی حال داد)


توی جوایزی که میدادن یه کتاب هم بود به اسم "الان وقت استراحت نیست"!مجموعه خاطرات شهید حسین قجه ای!!(نویسنده و راوی این کتاب آقای احمد مدحی هستند)

شهید قجه ای همشهریمه!(زرین شهر / اصفهان)

تصمیم دارم چند تا از خاطرات قشنگ این کتاب را بزارم تو وب!

ادامه مطلب هم مختصری از زندگینامه شهید را براتون میذارم جهت آشنایی!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
✔ ASRz ✔